.....

........

.....

........

باور بکن این شهر جای زندگی نیست

1 

باور بکن این شهر جای زندگی نیست

تا نا خدایانند جای بندگی نیست

این تیره دلها از شقایق سر بریدند

اینها برای آخرت ذلت خریدند

دین دارهای شهر ما در خواب رفتند

اهل نماز و عشق بازی آب رفتند

دیگر کسی اهل دعا،اهل صفا نیست

دیگر کسی دنبال مردان خدا نیست

چشمی دگر از ترس داور غرق نم نیست

بی دین و دنیا پیشگان در شهر کم نیست

هر راد مردی با غم و غصه قرین است

هر اهل دل در شهر ما خانه نشین است

دیوارهای شهرمان را غم گرفته

سجاده ها در خانهامان نم گرفته

دیگر کسی دل تنگ عصر جمعه ها نیست

دیگر کسی در فکر و یاد جبهه ها نیست

قرآن شده بازیچه یک مشت نامرد

اسباب دکان و رویای خلق بی درد

پیر غریب شهر از ما خسته گشته

از نامرادی ها دو بالش بسته گشته

دنیا پر از شمر و یزید و عمروعاص است

یک روز اینجا عرصه حکم وقصاص است

باید بیاید آنکه مرد آسمانهاست

باید بیاید آنکه فوق کهکشان هاست

باید بیاید عدل را برپا نماید

میزان حق را با خودش معنا نماید

وقتی بیاید شهر پر جوش و خروش است

صوت کلامش گوییا بانگ سروش است

من منتظر تا فصل هم عهدی بیاید

با ذوالفقار حیدری مهدی بیاید

قرآن ! شرمنده ام ....

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت
می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به
یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو

خدای من...

ای خدای من

سلام

هم اینک که صدا و تصویر مرا دریافت میکنی.توجه شما را به خبری که هم اکنون به دستم رسیده جلب میکنم. با اینکه میدانم اخبر مرا ورای آنچه که من می اندیشم تو می دانی.امروز فهمیدم که چقدر عقب افتاده ام، چقدر زندگی را باخته م. امروز فهمیدم هنوز در حال درجا زدن هستم ،ولی این را هم فهمیدم که اگر تو کمک نمی کردی این ها را هم نمی فهمیدم.این را فقط و فقط مدیون تو هستم.

ای خدای من


عشق یعنی

عشق یعنی دائماً در اضطراب

عشق یعنی تشنگی در شط آب

عشق یعنی لاله پرپرشدن

عشق یعنی در رهش بی سرشدن

عشق یعنی عاشق شیدا شدن

عشق یعنی گمشدن پیدا شدن

عشق یعنی مبتلا گشتن به درد

عشق یعنی عقل را کردی تو طرد

عشق یعنی هردمی در جستجو
عشق یعنی هجرت از من تا او

عشق یعنی حرف او برروی چشم
عشق یعنی صبر در هنگام خشم

عشق یعنی دلبری دلدادگی
عشق یعنی غربت واماندگی

عشق یعنی همچو آتش سوختن
عشق یعنی چشم بر او دوختن

عشق یعنی دائماً در درد ورنج
عشق یعنی یافتن صدکوه گنج

عشق یعنی

عشق یعنی پاک ماندن در فساد            آب ماندن در دمای انجماد


در حقیقت عشق یعنی سادگی              در کمال برتری افتادگی