ای کاش میشد فهمید که در دل آسمان چه میگذرد که امشب با ناله بغض آلود بر دیار این دل خسته اشک می ریزد.
نمیدانم چرا امشب واژه هایم تر شده اند مثل آسمان که امشب میبارد..... و انکه باران بر لبه پنجرۀ احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش میدهد تا شاید از لحظه های دل تنگی گذر کنم.
این شب ها چشم های من خسته است گاهی اشک گاهی انتظار.....این سهم چشم های من است
روزگاریست که چشمانم خیره به آسمان مانده... چشمانم خسته است اما نه از آسمان...از دیدنی های نادیدنی...
چشمانم عمریست در انتظار افتادن ستاره ای از آسمان اشک میریزد...
ستاره ای که نوری را در چشمانم روشن کند...
این هم سهم چشمهای من است...