.....

........

.....

........

مســجـــدی در هـمیــن حوالیــ..

حتی اگر خلاقیت و هنر عکاس را هم در این تصویر نادیده بگیریم از زیبایی این صحنه کم نمی شود .

هم زیباست و هم بزرگ و هم راحت و آرام ...

هم جان می دهد برای خواب و هم عبادت ! هم می تواند مکانی برای حل تمرین با دوستان باشد مثلا ! (که البته بد هم نیست !)  اگر همین طوری خوب از آن نگه داری شود می توان از آن در چند صد سال آینده به عنوان یک اثر باستانی قابل دید استفاده کرد .

ولی ...

آنقدر تعداد این "ولی" ها زیاد است که نمی دانم از کجا شروع کنم !

بیایید با هم یک قرار بگذاریم و آن اینکه من منصفانه و صادقانه بنویسم

و شما منصفانه و صادقانه بخوانید

و منصفانه و صادقانه نقد کنید

اگر همه این شرایط را پذیرفتید با هم ادامه دهیم ؟ اینطور بهتر نیست ؟!

به نظر شما یک ساختمان وقتی ساخته شود در حالی که برنامه ای برای ساختن آدم هایش در دست نیست به راستی به چه کار می آید ؟!آنها که توفیق داشته اند (!) چند باری در این مسجد نماز بخوانند و یا در فضای آن مطالعه ای کرده باشند و یا چرتی زده باشند تایید می کنند که صفهای نماز چقدر کم رونق و کچل است آن هم هم تقریبا در روزهای شلوغ این دانشگاه که جمعیتش به حدود سی هزار نفر می رسد .

البته که مشکل فقط دانشگاه نیست و صد در صد ریشه اش هم به دانشگاه بر نمی گردد ! برای اثبات این ادعا کافیست دو پاراگراف پ.ن (۱) را بخوانید .

این را هم می دانم که این مشکل در بسیاری از دانشگاه ها وجود دارد و ریشه اش مهم تر است و از این حرف ها !

 ولی همه دانشگاه ها که مسجد به این عظمت ندارند ؟ همه دانشگاه ها که در شهر من نیستند و برایم اولویت ندارند ؟ در همه دانشگاه ها که انقدر نماز کم رنگ نیست ( لااقل در آنهایی که من دیده ام مثل دانشگاه های دولتی تهران و فردوسی و شهر کرد و زنجان و  بین الملل و ... ) همه دانشگاه ها که انقدر ادعای پیشرفت علمی ندارند ؟

 پس من اجازه نقد و نظر دارم و متهم ردیف اول نیستم !

فعلا تصمیم ندارم از آسیب های اجتماعی و فرهنگی دانشگاه بنویسم - که حاجتی به بیانش نیست از فرط عیان بودن - ولی نمی دانم چرا واقعا کسی نمی خواهد ببیند و یا باور کند که چنین کابوسی اتفاق افتاده است و تا سرطانش دانشگاه را از پا در نیاورده باید فکری کرد ؟ خدا می داند تمام این نوشته ها از سر "درد" است ورنه من نه بیکارم و نه مغرض . اینکه چرا از نماز می نویسم برای این است که مسبب بسیاری از تلخی ها و سیاهی های دانشگاه را درست از همین نقطه مرکزی می دانم .

 من نمی دانم این لباس چقدر به قامت شمای مسئول دوخته شده است ولی اگر فقط و فقط ثانیه ای در خود نمی بینید که مسئولیت را به درستی به انجام برسانید لطفا از پشت آن میز و صندلی به کنار آیید قبل از آنکه همان ها وبال گردنتان شوند در روزی که چندان هم دور نیست !

من نمی دانم چطور شد که سیستم اداری به این نتیجه رسید که کاملا خط کشی و چکشی می توان برنامه های فرهنگی را در یک بازه اداری برنامه ریزی و اجرا کرد و امید به نفس کشیدن یک دانشگاه اسلامی در شهر داشت ! مگر پیامبر که انسان تربیت می کرد شب و روز خط کشی شده داشت ؟! و یا ساعت کاری برای خودش تعریف کرده بود ؟ مگر پیامبر برای ما الگوی تمام عیار یک مسئول فرهنگی نیست ؟ نکند پیامبر را ما فقط به چشم یک قصه می بینیم ؟ آن هم یک قصه تمام شده ؟!

طرف دیگر این قصه خود دانشجوهای دانشگاه است .  جدا برایم سوال است که تعداد تشکل های دانشجویی دانشگاه چقدر است و دقیقا چه می کنند ؟ که البته قابل حدس است برایم چه می گذرد در فضای دانشجویی دانشگاه .

حتی اگر بی خیال تشکل های دانشگاه شویم شمای ِ دانشجوی دانشگاه شیعه که هستی ؟ شک نکنید که این بی تفاوتی ها دامن همه ما را خواهدگرفت . 

همه مسئولیم . از رییس دانشگاه تا دانشجوی ترم اولی که هنوز دفتر و کتاب هایش بوی نیمکت های دبیرستان رامی دهد . تا وقتی که میز جادویی جناب جاسبی در کنارش بود خیلی خوش بین نبودیم به شروع یک تحول ولی من به شخصه از آقای دانشجو انتظارات ویژه ای دارم به خصوص اینکه شاید برای ارشد روانه دانشگاه آزاد شوم !

رو نوشته به :

 نهاد رهبری دانشگاه

امور فرهنگی

اموردانشجویی

بسیج دانشجویی

و هر که برچسب شیعه روی پیشانی اش حک شده !


( ۱+ من از دوره راهنمایی ام یک حسینیه قدیمی به خاطر دارم که کوچک بود و فرش هایش کهنه و قدیمی که به شکل وحشتناکی نامرتب چیده شده بود . در ایام جشن و عزاداری ها هم کمبود فضا به امکانات آن جا اضافه می شد ! ولی ان روزها یک دلبستگی عجیبی به آن حسینیه داشتم و تقریبا اغلب اوقات بلافاصله بعد از مدرسه ام به حسینیه می رفتم . این ماجرا فقط شامل حال من نبود و بسیاری از دوستان هم سنم هم همین شرایط را داشتند .  الان البته آن حسینیه یک مسجد نسبتا بزرگ و مرتب شده است . یک حس خوب برای حضور در مسجد همیشه در من زنده ماند شکر خدا )

۲+ چند هفته پیش دختر همسایه که کنفرانس ریاضی داشت و چیزی هم سر در نمی آورد از بحث های کتاب مراجعه کرد به من برای تدریس ریاضی ! اواسط توضیحاتم بود که دیدم بنده خدا دیگر کشش ندارد و سلول های مغزش دارند از حدقه چشمانش می زنند بیرون ، کوتاه آمدم و آنتراکتی کوتاه به او دادم . در این بین از فرصت پیش آمده استفاده کردم و از شرایط مدرسه و اوضاع بچه ها و دوستانش پرسیدم ... از روابط دختر و پسر شروع کردیم تا رسیدیم به نماز خانه شان . بعد کاملا خونسرد و منطقی رو کرد به من و گفت : تقریبا نصف سال که بعد از ظهری هستیم نمازم قضاست و بقیه دوستانم هم نمی خوانند . نمازجماعت هم در دو ردیف برگزار می شود که آن هم همه بچه های سال سوم انسانی هستند !

۳+ این یعنی یک اتفاقی در سیستم آموزشی ما افتاده است و نماز رسما به حاشیه رفته است و البته به لطف برخی معلمین و فرهنگیان گاها حذف هم شده است . والدین هم که جای خود را دارند در اتفاقات پیش آمده

- دقت کردید هویت بچه های دهه جدید چقدر کم رنگ شده ؟


پی نوشت:

1-این نوشته به قلم بنده نیست ولی حرف دل من و خیلی های دیگر می باشد

2-نویسنده ی این متن یکی از دوستان می باشد که از بنده درخواست کردند  این متن را منتشر کنم

نظرات 2 + ارسال نظر
بی پلاک 1391/05/13 ساعت 03:13 ب.ظ http://rasadedeltangiha.com

سلام لینک شدید
ممنون از اینکه به وبلاگم سر زدید
یا حسین

سلام
وظیفه بود

یوسفی 1391/07/05 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام
خدا قوت
مطالب وبلاگتون خیلی خوبه
یه سوال داشتم!
این عکس مسجد کجاست؟

مسجد دانشگاه آزاد قزوین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد